نوشته های عاشقانه

خدایا شکرت برای وجودت که تو بهترین ها را برای ما می خواهی

نوشته های عاشقانه

خدایا شکرت برای وجودت که تو بهترین ها را برای ما می خواهی

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۲ دی۲۲:۳۳



سلام خدای مهربانم
نمی خواستم دیگر مطلبی بگویم اما چاره چیست که دلم که می گیرد دست به قلمم زیاد می شود ...می خواستم فیلم سینمایی جیمی وست وود را نقد کنم از زاویه های مختلف هنری ..می خواستم از فیلم in time  بگویم نه برای دیده شدن نه این جا صفحه ای برای دیده شدن نیست ..اصلا مگر دیده شدن مهم است...نه برایم هیچ مهم نیست...یادم می اید که میزان همراهان یکی از شبکه های مجازی ام 700 تایی بود زمانی که تازه آن شبکه راه افتاده بود اما همه را از بین بردم..دیگر برایم مهم نبود...زندگیم متحول شد..فکرم عقایدم پخته تر شد...دوست داشتم که دیگر زندگی کنم...بالا و پایین هایی را داشتم...سخت بود...خیلی...دوست داشتم دیگر کسی من را بفهمد...نمی خواستم زندگی کنم برای زندگی ..نه می خواستم زندگی کنم برای رسیدن به خودش...چه خوب است که زندگی با شهدا شروع شود...چه کسی بدش می آید چه از این بهتر با شهدا بودن....شهید زین الدین را دوست دارم...یکی از شهدایی است که نمی دانم چرا دوستش دارم...رفته در دلم....گلزار شهدا قم...یادم می امد که شهید زین الدین آنجاست..کسی می گفت که نه این جا نیست...پیر مردی گفت...برو جلو تر خودت پیدایش می کنی...راست می گفت...آن جا بود که حالم عوض شد دلم گرفت و شکست از او خواستم کمکم کند...کی می شود حرف هایم را در پشت پرده نگویم....باورت نمی شود....حرف هایی را دارم که دفتر ها می شود...خستگیم آن است که نتواسته ام هنوز خدایم را بشناسم...خدا را از یک بچه ی کوچک کوچک تر می دانم..خیلی از کار ها را در جلوی بچه انجام نمی دهم اما....بماند..بیخیال..خیلی دلم گرفته است از خودم..از اعمالم...کاش می شود بفهمم عاقبتم ختم بخیر می شود یا نه....در دلم اضطراب عجیبی است .....اما دلم قرص است...از وجودش...از بودنش..همین برایم کافیست.
عاشق | ۱۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۳
۱۰ دی۲۰:۴۸

سلام بهترین جانم
این متن را از روی دلتنگی برایت می گویم...باورت می شود که در این چند روز دل تنگ نبودنت شده ام..باورت می شود خواب را از چشمانم گرفته است...دلم میخواست تمام حرف هایم را روبروی چشمان تو بگویم خسته شده ام از این همه دوری...حسودان را خودت می شناسی..می ترسم از تو بگویم...و بگیرنم دوست داشتنم را...با تمام وجودم مراقبت می کنم از دوست داشتنت...چون زیباترین حس دنیاست...چیز زیادی دیگر نمی خواهم از تو بگویم..تنها و تنها می خواهم به تو بگویم بهترینم نگران نباش..گریه های دخترنه ات را می فهمم..اضطراب از آینده ات را می فهمم..نگران نباش..من همیشه در کنار تو هستم...اسمت امانت است پس بدان مراقبت هستم..دردهایت را بگو..مرحمش با من..باورت نمی شود در میان این همه اضطرابی که به تو گفتم...امیدم تو بودی..تو چون بودی دلم خوش بود..می دانستم دوسم داری..نیاز به دوست داشتنت داشتم وگرنه نمی توانستم کلمه ای بگویم...راستی نکند شرمنده باشی...نه تو همیشه برای من عزیزی چون تو خاص ترین فرد دنیای زندگیمی و اگر دستانت در دستانم قرار بگیرد...حرف هایم را فقط به تو می گویم...چون تو دلدار همیشگی من هستی..نمی دانم چه طور در دلم رفتی (می دانم به خودت فقط می گویم)اما هرچه هست این دوست داشتن را تا پای جانم ادامه خواهم داد بی هیچ منتی..و از خدا می خواهم که شهدا، حافظمان باشد در این راهی که می دانم بی اشتباه نیستم و همین مدت شاید دلت گرفته باشد از برخی رفتارهای من ...نگران نباش به من بگو..مطمن باش که درکت می کنم... من ..که نمی دانم بی تو چگونه زندگی کنم....ببخش که نمی توانم مثل تو زیباترین جمله ها را بگویم که هر وقت می بینمشان.....دلم می خواهد....بماند..
دلم برایت تنگ شده است...خوشحالم که دوستم داری...این تمام حرف من نیست...تمام حرف هایم را بعدها می گویم..این جا خط خوردگی هایش زیاد است...آرامشم مراقب خودت باش..ببخش که به اندازه ی خوبی های تو خوب نیستم...
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
و در پایان خطاب به تو می گویم:
عهد بستم نفسم باشی من باشم و تو
ای که بی تو نفسم تنگ و دلم تنگ تر است

پ.ن: ببخشید اگر حرفی شد که ناراحتت کردم یا سخنی اضافه گفته ام این  آخرین صحبت های من در این وبلاگ بود قصد داشتم با یادی از تو تمام شود...دیگر فرصت برای نوشتن نیست باید عمل کرد و زندگی کرد.

عاشق | ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۸
۰۸ دی۱۰:۰۱
بسم رب شهدا و صدیقین
از عشق و عاشقی گفتیم..از دوست داشتن دیده شدن گفتیم....همه ی این ها خوب است...اما برای چه؟ چه چیزی می تواند عاشقی را مقدس کند...به نظرم می رسد بهترین راه فهمیدن این موضوع این شعر از سعدی است

باور مکن که صورت او عقل من ببرد

عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند

ما را نظر به قدرت پروردگار اوست

اینم قبول بس که بمیرم بر آستان

تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست

بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک

آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست

آری..عشق و محبت در جایی مقدس است که وصل بشود به او که خالق عاشق و معشوق است...عشقی که محدود شود به یک فرد نمی تواند آن جور که می خواهد معشوقش را بخواند..عاشقی خوب است برای اهلش...برای کسانی که می خواهند بالا بروند...عاشقی مقدمه ایست برای عبودیت...برای بندگی...برای خدایی شدن..و هیچ کداممان نباید اشتباه کنیم که کسی که در عشق بازی با خدا در این که هرچی خدا گفته بگه چشم..اول نیست..اون نمی تواند معشوقی باشه که تو رو بالا ببره..اون اگه خوب باشه یک معشوق خوب زمینی است و محدود...همسر و معشوق از آن جهت مقدس است که جمال خدارا مشاهده می کند..و کسی که تمام فکرش در هنگام نگاه کردن به معشوق این باشد نمی تواند که به معشوق خود بی احترامی کند یا او را بزند...این را به خودم می گویم کسی که نتوانسته است مشکلات خودش را با خدا حل کند و عاشق خدا بشود نمی تواند خوب زندگی کند...مراقب دل هایمان باشیم
 
عاشق | ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۱
۰۷ دی۰۹:۳۰
عاشقی خوب یا بد، تو را یک طفل کوچکت می کند که در میان جمع دنبال بهانه ای است که دلش بشکند و گریه کند تا شاید توجه دیگران را به خودش جلب کند...بگذار راحت تر بگویم عاشق که باشی دست خودت نیست هروز و هر شب به یادش می خوابی و تنها و تنها امیدت آن است که او هم به فکر تو باشد....عاشق که باشی دنیای اطرافت اگر سرد باشد یا گرم برایت فرق نمی کند معشوقت که کنارت نباشد هوایت همیشه سرد است...گفتم معشوقت..راستی حالت چه طورست...خودت را به بیخیالی می زنی...اما نمی دانی که در این دنیای سرد برفی...تنها امید من دوست داشتن توست...دوست داشتنی که به من اجازه ی نوشتن داد...مطمن نیستم که دوستم داری یا نه...اما از آن وقت که گفتی شاید قرار باشه بی مخاطب ننویسم...انگیزه ای برای نوشتن از تو کردم...نمی دانم..نمی دانم...اصلا دگر به این صفحه سر می زنی....ما که بی یاد تو  هرگز نخوابیم...دیگر بس است....عاشق که باشی متن هایت معنا ندارد...نگران نباش مخاطبم جز خودت کسی نیست... تمام حرف هایم را در این چند بیت از زبان سنایی می گویم...

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست     سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار            فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش           خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم         از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست

هر شب به سر کوی تو آیم متواری              با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست

گویی که طلبکار دگر یاری رو رو                  آری صنما محنت عشق تو بسم نیست


عاشق | ۰۷ دی ۹۵ ، ۰۹:۳۰
۰۵ دی۲۲:۲۲


نمی دونم شده از کسی چیزی رو به امانت گرفته باشید یا نه؟! حتما اگه گرفته باشید این حرفام و خوب متوجه می شید که وقتی که یک چیزی رو به امانت می گیرید دو جور می تونید با اون شی یا هرچیزی که گرفتید می تونید رفتار کنید یا سالم و همون طور که هست به فرد تحویل می دهید یا این که تعهد نداری! و موقعی که می خوای تحویل صاحبش بدی شرمنده ای..البته شرمندگی معمولا این افرادی که این طوری هستند شرمندگیم ندارند و خیلی گستاخانه صحبت می کنند...و حق را خودشان می دانند...
هدفم از این صحبت خیلی ساده و پیش پا افتاده اینه که گاهی وقتی بعضی آدما امانتی هستند  توی زندگیت میان و می تونی باهاشون دوجور رفتار کنی ....به شرطی می تونی خیلی مراقب امانت باشی که عاشقش بشی...بره صاف توی قلبت..بشه خوده خودت...من اسم یارم و می ذارم امانت..چون اون امانتی از جانب خدا برای من..فقط برای خودم..اون و من...چه قدر زیباست..این امانت....مراقبت از تو شاید خیلی سخت باشد که همیشه بخندی یا این که غم را از درون چشمانت دور کنمو همیشه در دلت آرامش داشته باشی...خیلی سخت است اما شیرین ترین سختی دنیاست چون تو شیرین ترین اتفاق زندگی من هستی...این ها زیباست که به تو گفته شود و چه بد است که فاصله ای هنوز میان من و تو است....و سنایی خوب حرف از دل من عاشق ز رویت می گوید:
اندر دل من عشق تو نور یقینست/ بر دیده ی من نام تو چون نقش نگینست
امید وصال تو مرا عمر بیفزود/ خود، وصل چه چیزست که امید چنینست



عاشق | ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۲