۲۴ دی۱۷:۴۶
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خالق تو
خدای مهربانم هزاران بار شکرت برای آنچه که دادی و من ناسپاسی کردم...خدایا شکرت...نمی دانم چگونه حسم را بگویم...برای حسی که نمی شود..گفت....از حال و روزی که هیچ وقت یادم نمی رود ...23 دی ماه هزارو سیصد و نود و پنج....حدود ساعت هفت....آیه ی زیبای نور....خطبه عقد جاری شد...و اینجاست تبلور اشک..درچشمانم...برای بالاترین امانتی که در اختیارم گذاشته شد....و زمانی که لمس شد دستان پر استرسش...و می فهمیدم که چه در دل دارد....نازنینم...خوشحالم از این که همچنین نعمتی که به من خدا داد......من نمی دانم چرا لایق این همه زیبایی شده ام....حسرت نبودنت در کنارم این روزها بیشتر احساس می کنم.....از خدا بارها و بارها...خواسته ام شرمنده ی روی ماهت نشوم....نمی دانم...دوست داشتنم را از نگاهم می فهمیدی...حرف ها دارم که هنوز نتوانسته ام بگویم..نمی دانم شاید فردا...یا فرداها بزنم....اما این را مطمنم که کسی را دارم که می توانم تمام حرف هایم را بدون هیچ ترسی..بزنم....و اگر دلم برای تو نازک شده است...نه از روی بچگیم است و نه چیز دیگر.....روح لطیفت مرا بدجوری مجذوب خود کرده...مراقب خودت باش....و در پایان یادمه...که یادته....زیبای مننننننننننننننننننن
برای تو دیگر باید کم نوشت....دیگر وقت عمل است....بهترینم